گفتگوی یک پدر از تجربه ای در مسیر دیابت نوع یک فرزندش

در این بخش تجربه ای از یک پدر را با شما به اشتراک خواهیم گذاشت که در گروه رویای شیرین من که در زمینه ی دیابت اطلاع رسانی میکنند صحبت کرده است و درمورد تجربه ای که در مسیر دیابت نوع یک فرزندش داشته است گفتگو کرده است:

بسم الله الرحمن الرحیم
امروز کمی دلم گرفته بود گفتم کمی درد و دل کنیم چون دیشب تجربه ای داشتم که واقعا دلم را بعداز حدود پنج سال مجدد به درد آورد
تجربه افت قند را در زندگی شخصی خودم برای اولین بار تجربه کردم ولی نمی‌دانستم دچار افت قند شدم.
عرق سرد بی قراری و لرزش اعضا همه و همه مرا تا سر حد مرگ برد
ولی این مساله با همه ناخوش بودنش مرا بیشتر بر آن داشت تا برای کنترل قند فرزندم عزم خود را جزم کنم و محکم بایستم و فرزندم رابیشتر با مبانی کنترل آشنا کنم
امروز خواستم برای دوستانی درد و دل کنم که شاید مرا کاملا نمیشناسند
من پدری هستم که وقتی دردانه ام شیرین ترین روزهای بچگیش را با من به اشتراک می‌گذاشت یعنی نزدیک به دو سالگی ،علائم پرنوشی تکرر ادرار و خارش پشت انگشتان پا را در طفل معصومم نمایان دیدم
هر چه اینترنت سرچ کردم جز علائم دیابت چیزی دستگیرم نشد ولی من حاضر به پذیرش نبودم تا اینکه با قند ۷۰۰فرزندم از هوش رفت و بیمارستان کارش به ای سی یو کشید
دنیا روی سر من و خانمم خراب شد انگار دنیایی برای زندگی برای ما باقی نمانده بود
بعد از یک هفته پسرم (علی)از ای سی یو به بخش منتقل شد
پزشک به من گفت تا آخر عمر باید انسولین تزریق کنید ولی ایا پذیرش این حرف برای پدر و مادری که بچه خردسالش هنوز باید برایش شیرین زبانی کند قابل پذیرش است؟!
از همان ابتدا هنوز در بیمارستان بودم که شروع به تحقیق کردم
اول رسیدم به دکتر پیرکلانی و در اولین فرصت رفتم تهران با امیدهای واهی جان میگرفتیم و دوباره اراده ما قوی تر میشد ولی مجدد انگار انسانی که جان می‌دهد با عدم نتیجه من و همسرم جان میدادیم
بگذریم که چه هزینه هایی روی دست ما گذاشته شد و تا سر حد ورشکستگی رفتم ولی جگرگوشه ام را نمی‌توانستم اینگونه ببینم:pensive::sob:
۶ دوز واکسن ب ث ژ با پیشنهاد دکتر تو شش مرحله دوماهه تزریق کردم
هنوز دستهایش جای تزریق ها ترمیم نشده است
هر بار کلی آزمایش های خاص و گران
هر بار کلی امید و پس از امید نا امیدی
بعداز پیرکلانی به سراغ دکتر اسلامی رفتم طب سنتی
آنجا هم مطابق معمول کلی امید و مجدد نا امیدی انگار من و همسرم هر روز جان می‌دادیم و دوباره جان می‌گرفتیم
بعداز حاصل نشدن نتیجه با هزار التماس و پارتی ارجاع داده شدیم به دکتر خیراندیش ولی باز همان اش و همان کاسه ،همان جان دادن‌ها و جان گرفتن ها
پس از خیر اندیش رفتیم سراغ طب سوزنی مشهد
دکتر شمس آنجا هم چندین و چند بار مسیر ۲۰۰۰کیلومتر رفت و برگشت و کلی هزینه را تحمل کردیم و باز همان امید و نا امیدی ها
مجدد رفتم سراغ یه طب چینی در اصفهان
اینجا جایی بود که قرص های تلخ و بد مزه و بد بویی مجبور بودم به دلبندم و عزیز تر از جانم بدهم که حتی منه پدر حاضر به خوردنش نبودم
جگر گوشه من با گریه می‌خورد و با همان اشکهای جاری شده روی صورت میگفت بابا ببخش که اینقدر اذیتت میکنم:sob::sob:
من خیلی از حرفهای دلم و آنچه بر من گذشته را فاکتور گرفتم چون واقعا سر شماها را به درد می‌آورد این پروسه سه سال به طول انجامید
پس از طب چینی سراغ دکتر اسکندری رفتم کرج یکسال تحت پوشش داروهایی چون بوقناق خاص ایشان بودم ولی نتیجه نداد
پس از آن سراغ همیوپاتی رفتم و باز نتیجه نداد
گفتن و شنیدن این حرفهای شاید برای هر شنونده و گوینده ای آسان باشد اما برای من نه
چون واقعا درد کشیدم بارها و بارها جان دادم و دوباره جان گرفتم
نا مردیه اگه از اذیتهایی که مادرش شد و همه را به خاطر قوی تر شدن فرزندش و محکم تر شدن همسرش توی سینه خود نگه داشت سخن نگویم
کسی چه می‌داند اوایل با شمارش معکوس دستگاه تست قند قلب من و همسرم از جا کنده میشد تا عدد قند روی صفحه نمایشگر نمایان شود گویی که با عدد قند سبز دوباره فرزندمان مثل قبل زندگی میکند
کسی چه می‌داند که من دو فرزند دیگرم تا سه سال به خاطر شرایط علی نه بستنی خوردند نه میوه های تابستانی با اون عطش تابستان
کسی چه می‌داند که من تا سه سال جز خانه نشینی نه مسافرتی رفتم نه تولدی نه مهمانی نه عقد و عروسی
اینها را گفتم نه اینکه حال شما را خراب کنم گفتم که بدانید این یک امتحان الهی است برای همه ما
کسی چه می‌داند که من با امام حسینی که جگر گوشه ام و همه دار و ندارم را از او دارم دو سال تمام قهر کردم:sob::sob:
کسی چه می‌داند که من از کنترل چیزی نمی‌دانستم و هیچ گروه و یا کانال و کلاسی برای کمک به کنترل قند نبود تا من و همسرم استفاده کنیم
به همین خاطر بر آن شدم تا گروه و کانالی برای کنترل بهتر قند ایجاد کنم تا به هم نوعان خودم کمک کنم
کسی چه می‌داند که عده ای به من چه تهمت ها توهین ها و فحش های ناروای دادند و می‌دهند و دم نزدم به گفته انها من ادعای استادی و پزشک بودن دارم
نه من نه پزشکم نه استاد
من یک پدر دلسوخته ام که همه دار و ندارش را فدای فرزندش کرد و خود را نذر بچه های همانند فرزندش
#دلنوشته
:writing_hand:قاسم غلامزاده مهرآبادی

منبع: https://eitaa.com/t11396/1064

لینک گروه رویای شیرین من: لینگ گروه رویای شیرین من

1 پسندیده